شکوفه گیلاسم امیر مهدی جانشکوفه گیلاسم امیر مهدی جان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
یاس سفیدم محمد طاها یاس سفیدم محمد طاها ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

❤ امیر مهدی اقاقیای سفید و محمد طاها یاس سفید من❤

یک روز پر از شیطنت!!!

  سلام نازنین پسرم.این عکس مربوط به امروزه بعد از کلی فعالیت و شیطنت روز که اخرش ساعت 12:30شب از خستگی خوابت برد. عزیزم امروز موبایل اسباب بازیتو برداشته بودی و میخواستی بزنیش به شارژ و میگفتی شارژ نداره!!!و چون من همیشه گوشیمو وقتی به شارژه رو میز مبل میذارم تو هم همون کارو کردی اما تا خواستم ازت عکس بگیرم متوجه شدی و نذاشتی بعد هم ادای عکس گرفتن خودمو در اوردی!!!!یاد گرفتی وقتی میخواهی دل منو به دست بیاری بهم میگی مامان سوده!!!!الهی قربون صحبت کردنت برم !عزیزم وقتی بابایی رفته بود مسافرت یک قالیچه پشمی باریک اورد تا وقتی تو سالن دراز میکشه زیر پاش گرم باشه و ظهر ها هم که میخواد تو سالن بخوابه روی همون دراز میکشه تو امروز رفته ب...
6 بهمن 1391

دوست

به خیلیها میگیم “دوست”… به هرکسی که بتوونیم باهاش بیشتر از یه سلام و یه حال و احوالپرسی ساده حرف بزنیم. خیلی از این “دوست”ها، دوست نیستن. همکارن، همکلاسین،فامیل دورن،همسایه ن، یه آشنان ”دوست” اونیه که باهاش رازهای مشترک داری. اونیه که وقتی دلت گرفت اول از همه شمارهء اونو میگیری. اونیه که برای قدم زدن انتخابش میکنی. اونیه که جلوش لازم نیست به چیزی تظاهر کنی. که اگه دلت گرفت بهش میگی “دلم گریه میخواد!” اونیه که دستت رو میگیره و میگه “میفهمم”. که نمیخواد براش توضیح واضحات بدی. اونیه که سر زده خراب میشی سرش. نمیگی شاید آمادگی نداشته باشه. ...
5 بهمن 1391

مامانی و بابایی

  . مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد ! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود ! مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . . و پدرم ، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند ! از طرف امیر مهدی تقدیم مامانی و بابایی!     ...
4 بهمن 1391

حرفهایی برای دلبندم

فـــــــرزنــــد عــــزیـــــزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است ؛ صبور باش و درکم کن... یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم... برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم... وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن.. وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم ، با تمسخر به من ننگر! وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو.. زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم ...
4 بهمن 1391

خدا و کودک

خدا و کودک کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگوین...
3 بهمن 1391

یک شب ترسناک...

  سلام عسل مامان!!!عزیزم مامان دیروز عصر کار بود  و بابایی هم رفت تهران.من میخواستم برم پیش عزیزجونت اما چون روز بعد یعنی امروزو صبح کار بودم با خودم گفتم مسیر خونه مامان تا بیمارستان زیاده و خونه خودمون موندم و هیچ فکر نمیکردم که.... دیشب ساعت 11:32 شب بود که دراز کشیده بودم و امیر هم موهای منو گرفته بود داشت شیر میخورد یک دفعه حالت تهوع بهم دست داد و دیدم زمین داره زیر پام میلرزه پاندول ساعت بدجوری بهم میخورد و بله....زلزله ای با شدت 5/5 ریشتر  اتفاق افتاد و همه رو اون موقع شب از خونه هاشون کشوند بیرون .واقعا وحشتناک بود مخصوصا از بعد از زلزله بم وقتی زلزله میشه ما واقعا میترسیم که مبادا اون بلا سر ما هم بیاد خدا ...
3 بهمن 1391

چشم به راه

چشم به راه : خدایا،آنان که همه چیز دارند مگر تو را،به سخره می گیرند آنان که هیچ ندارند مگر تو را،هر کودکی با این پیام به دنیا می آید،که خدا هنوز از انسان نومید نیست. خدا به انسان می گوید:شفایت می دهم از این رو که آسیبت می رسانم،دوستت دارم از این رو که مکافاتت می کنم. آنان که فانوسشان را بر پشت می برند،سایه هاشان پیش پایشان می افتد! ماه روشنی اش را در سراسر آسمان می پراکند و لکه های سیاهش را برای خود نگه می دارد! کاریز خوش دارد خیال کند که رودها تنها برای این هستند که به او آب برسانند! خدا،نه برای خورشید ونه برای زمین بلکه برای گلهایی که برایمان می فرستد،چشم به راه پاسخ است . رابیندرانات تاگور(1861-1941)شاعر بزرگ هندی-از مجموعه«ماه ...
2 بهمن 1391

یک مسافرت دو روزه

سرسبزترين  بهار  تقديم   تو  باد               آواي خوش هزار تقديم تو باد                                                                   گويند لحظه ايست روئيدن عشق           &n...
2 بهمن 1391

مهمانی و درد دست امیر مهدی گلم

  سلام ماه اسمونم!امیر گلم امشب رفتیم خونه مامان بابایی و هر چی میخواستی با پسر عمه نجمه بازی کنی اون میترسید و نمیامد بازی .تقصیری هم نداره اخه اون مثل تومهد کودک نمیره و زیاد اجتماعی نیست بالاخره من با هر بدبختی بود شما دو تا رو کنار هم نشوندم و چند تا عکس ازتون گرفتم اما ناگهان امیر محمد بی هیچ دلیلی دستت رو گاز گرفت که درست روی استخوان انگشتت بود و انقدر گریه کردی که ضعف رفتی...الهی مامان برات بمیره بغلت کردم و بوسیدمت و گفتم طوری نیست باهات شوخی کرد اما تو قبول نمیکردی و میگفتی که درد میکنه میسولو(میسوزه)گفتم مامانی بریم چسب بخریم چسب بزنم روش و همونطور که گریه میکردی گفتی باشه و لباسهاتو هم پوشیدی تا بریم .اما امیر محمد...
2 بهمن 1391